شبانه


رهگیر رویاهایش نمی شوی

صبح
     شقایقی را می بوسید
وبعد
     لب برکه ای
     پاهایش در نوازش آب

بی آنکه بدانی
    بارها نگاهش تا افقهای دور
                         رفت و برگشت
تا مثل هر پرنده مهاجری
با حلقه ای در دست
به آشیانش برگردد و
نغمه هایش را
برای تو بخواند .


    

دل


دل
دلیلی نبود
  برای لیلی

ممنون مجنونم
مدیون دیوانگی

که هنوز
       عاشقم



سالگرد پرواز قیصر امین پور


سه شنبه 8 آبان 86 ساعت 4 صبح بود که از فوت نابهنگام دکتر قیصرامین پور باخبر شدم .
هرچند که مرگ از قبل خبر نمی کند ولی می گویم نابهنگام  چون تازه چند سالی بود که از نزدیک با قیصر امین پور آشنا شده بودم تازه داشتم پنجره های جدید و جدی تری را برای شعر باز میکردم و تازه داشتم با شخصیت یک اوج گرفته در شعر آشنا می شدم . بعد از خواندن کتاب دستور زبان عشق به خودم وعده خواندن شعرهایی دیگرگونه را از شاعری بزرگ داده بودم که مرگ امان نداد ...
همان لحظه شنیدن خبر برای دوستانم پیام فرستادم :


دیوارهای سلول را چرخاند
حالا او آزاد است
و جهان زندانی

قیصر امین پور - در خزان رفت ...

و بعد خانه شاعران ایران بود و هق هق دوستانش و وداع با پیکر رنجورش و نگاه به آسمان و روحی در پرواز در اوج ...

هنوز در جلسات حلقه مهر حضورش را حس می کنیم و آنچه از او نمی دانستم از دوستان و شاگردانش می شنوم ... از ساعد باقری - خانم دکتر راکعی - سهیل محمودی - افشین اعلا - امیر مرزبان و ...
و هنوز نشنیده و ندیده هایم فراوانند .

دو روز پس از فوت دکتر امین پور شعر بلندی نوشتم با نام << کلاژ بال و پرواز >> ...
هنوز آن را شعر کاملی نمی دانم چون دقیقا یک کلاژ است ... از پرواز های کلامی قیصر و بال بال زدنهای خودم ... شعری همه فهم نیست و دوستان قیصر و خوانندگان شعرهایش بیشتر منظور را در می یابند تا دیگران ... شروع شعر را هم با شروع عظیم ترین مرثیه ای که شاعری برای شاعری دیگر سروده است آغاز کردم ... سروده سهراب برای فروغ ...

یک سال است که این شعر را به دلایلی در این وبلاگ نگذاشته ام ... که مهمترین آنها این بود که مایل بودم با بازنویسی شعری در خور قیصر بنویسم که نشد ... چند بار این شعر را برای دوستان خوانده ام ... حالا تقدیم می کنم به قیصر امین پور و دوستان و دوستدارانش ...


<< کلاژ بال و پرواز >>

بزرگ بودی و
مثل خواهرت
از اهالی دیروز

در این حوالی اما
امروز حرف درد است
نام دیگر ترا صدا می کنیم

قیصر بگو
چگونه شانه هایمان نلرزد
زیر کوهی که خدا سه شنبه آفرید ؟

سه شنبه ای که روز سربی واژه ها بود
  واژه هایی که تسکین نمی دهند

بی خط و خطوط تو
شعر در کجای این سرزمین اشغالی جولان دهد ؟

چگونه شاد بنالم
در این روزها که می گذرد
از این روزها
که این گونه می گذرد ؟

سالهای سال مردی
تا ما
  یکدم
    به اندازه یک شعر زندگی کنیم

حالا انگشت روی کدام واژه بگذاریم
              فاتحه بخوانیم
              مرثیه بخوانیم
   
تنگ است نفس
تنگ است قفس
                         دیگر نه برای تو ...

تو  دیوارهای سلول را چرخاندی
حالا
تو آزادی
و جهان زندانی

حالا
هم پرواز گنجشک و هم اوج جبرئیل
بالت ...
بالت ...
بال بال زدنت چگونه است ؟

از آن بالا ببین
ما کپه زنجیر به دوش می کشیم

سر بگذار بر شانه هایمان
                            تا نلرزد

تا برایت
برای آخرین بار
لالایی بخوانیم

ما که هیچ کاری نکردیم
                             - در بودنت
حال سر مزارت
                سنگ تمام می گذاریم

قیصر کجایی ؟
 بیا و در تلفظ عشق به ما بیاموز
   چگونه آخرش شانه هایمان نلرزد ؟

چگونه آخر عشق را
مثل دوست
درست ادا کنیم ؟

کجایی قیصر ؟

پس از تو آب منگل ها
ملک الشعرا خواهند شد

شعر تازه و طبع لطیف نمی خواهد
ملک الموت
 این روزها
 این روز ها که می گذرد
    شعر و شاعر بیشتر می شناسد

بگو با این درخت خزان زده و
                            شادی شمشادها چه کنیم ؟

بگو چگونه می شود
این دلهای آهنین
به صیقلی ناگهان آیینه شود ؟

مقصد این ریلها یکی ست
برای زیبا شدنت

این ایستگاه ها همه هم نامند
                                    -  ایستگاه آخر

که می رود
  که می رود
    که می رود
      که می رود
        که می رود
                          رود
                            رود

یعنی همین که گفتم ؟

گفتن نمی توانم ..
.

-------------------------------------------------

پس از درگذشت دکتر امین پور ، مسائل حاشیه ایی مختلفی پیش آمد که بعضی از آنها ذهن من را با خودشان درگیر کردند . ابتدا جوابیه کانون نویسندگان به قوچانی بود که بهانه ای شده بود برای ناسزاگویی به قیصر . من هم نتوانستم ساکت بمانم ، با آشنایی و قرابتی که با کانون داشتم با دوستان و مسئولین کانون نویسندگان صحبتی کردم و نظرات خودم را منعکس کردم ... انعکاس این نظر بیشتر از آنی بود که فکر می کردم که در اینجا از حاشیه هایش می گذرم ...
مسئله بعدی که کار دل بود و دلیلی بر رسانه ایی شدنش نمی دانستم و حتی از دوستان و بزرگان انجمن شاعران ایران خواسته بودم موضوع را در جمع مطرح نکنند ، موضوع همکاری ام با استاد خسروجردی بود برای طراحی مزار و یادمان دکتر امین پور .
که خیلی اتفاقی پیش آمد و استاد حسین خسروجردی اطلاعی از شاعر بودن من و ارادتم به قیصر نداشت ... بانی خیر شد تا کاری برای قیصر بکنم و بعد از مصاحبه ایشان با خبرگزاری ها و عنوان کردن نام من ، باعث تعجب دوستانم شد که چرا خودم چیزی نگفته بودم ...
درگیر بودنم با این پروژه باعث شد در سفری که برای سالگرد قیصر به گتوند داشتیم در سخنرانی های مسئولین پس از مراسم کلنگ زنی مزار و بنای یادمان ، دچار پریشانی شدیدی شوم ... در حال حاضر فقط همین را می گویم که برآورد کارشناسانه برای ساخت مزار و یادمان ، حدود 6 ماه بوده تا در روز تولد قیصر ( دوم اردیبهشت ) به بهره برداری برسد . حالا شنیدن این مطلب که این بنا عجیب و غریب است و سالها طول می کشد تا ساخته شود ! من را به این فکر می اندازد که واقعا انتقال قیصر به گتوند قرار بوده منبع خیر شود آنهم مستقیما در جهت بهره برداری مادی و معنوی مسئولین .
بزرگ نشان دادن یک پروژه از دید من معنی دیگری ندارد و امیدوارم یکی از مسئولین محترم بنده را ارشاد کنند !!!

------------------------------------
این هم شعری در راه سفر به گتوند :

ای قله بلند شعر
ای قاف دست نایافتنی

پس از تو
نامت قافیه شد
                 بارها
------------------------------------
این همان مطلبی است که در مراسم سالگرد قیصر در خانه شاعران هم عنوان کردم و امیدوارم موج عظیمی که با فوت قیصر بوجود آمد و گروهی هنوز مشغول موج سواری بر آن هستند و مدام عکس یادگاری با قیصر می اندازند ، هر چه زودتر جای خود را به موجی واقعی از مقالات و کتب و تحقیقات در مورد اندیشه و زبان و شعر قیصر بدهد .
ما که در برپایی مراسم عزاداری استادیم ( ولی در عمل هنوز آماتوریم ! ) باید یاد بگیریم وقتی در سالگرد حافظ و سعدی و سایر بزرگان ادبمان مراسمی برگزار می کنیم ( اگر برگزار کنیم ! ) نیازی به مرثیه سرایی نداریم ، برای سایر بزرگان معاصرمان مانند دکتر قیصر امین پور هم همین کار را بکنیم ... مرگ هر لحظه با ما است ، کاری کنیم که بعد ، از آن بالا به حال خودمان افسوس نخوریم و به وضعیت اینجا نخندیم ...

با تو به دنیا آمده بود

کوچک

 

برای همراهی ات

دست که بر شانه ات گذاشت

دیگر برای خودش مرگی شده بود





خاکستر


بعد از خواندن
                بسوزانش

درست مثل مردی که ...

درست مثل مردی که
اشتباه گرفته بود
        ستاره را با آرزو
       شعر را با زندگی

مردی که فکر می کرد
      انسان پرنده است
     با یک نگاه
     می توان پرید
         به آن سوی میله ها

فکر می کرد
با تکرار همیشه همین چند واژه
می توان همراه بود تا ابد

چند واژه که به همین راحتی
                     می توان سوزاند

این بار فقط
    بعد از خواندن
                 بسوزانش


پاییز


یا محول الحول والاحوال
امسال
پاییز حالی به حالی
هنوز مهرش کامل نشده
همه درختان را برهنه کرد

ایستگاه

 

مثل زندگی

خسته از آمد و رفت این همه مسافر

از بدو تولدش

در ایستگاه

فقط ایستگاه است

                که ایستاده

پینوشه

 

با همان دستان و پاهای چوبین

 

پینوکیو منم

 

با منطقی کامل

با بندهای نادیدنی

             ناگشودنی

 

شمارش معکوس

 

امروز در تاریخ یک شمارش معکوس اتفاق افتاد : ۵ / ۶ / ۸۷

بعضی روزها تاریخ خاصی دارند . این را در ۷ / ۷ / ۷۷ در کتابی که برای همسرم خریده بودم نوشتم ...

از این تاریخ های خاص زیاد اتفاق افتاده و بازهم پیش میاد مثلا همین ماه آینده : ۷ / ۸ / ۸۷ یا سال آینده ۸ / ۸/ ۸۸

چینی ها به این اعداد اعتقاد خاصی دارند ، مثلا لحظه شروع المپیک پکن ۸ و ۸ دقیقه و ۸ ثانیه روز ۸ ماه ۸ سال ۲۰۰۸ بود .

کاش می شد برای روزهای خاص و لحظات خاص برنامه ریزی درست و حسابی کرد . امروز برای من چه فرقی با روزهای دیگه داشت ؟  فقط نوشتن این مطلب و یادآوری به خودم و دوستانم که :

... و بدینسان

هزاره تا هزاره

بی هیچ قدمی گذشت

و نام هر هزاره را " روز " گذاشتیم ...

 

بازی

 

در این بازی

همیشه برنده

                     منم

 

در دو دست تو

همیشه گل بوده

 

هر دو دست من

                    پوچ

 

جمعه

 

انتظار زیادی ندارم

 

فقط

کاری کن

        زمین سریعتر بچرخد

 

یا زمان انتظار مرا

                    کم کن

             

درکم کن

 

کمکم کن

((   برای کتی ))

 

تنها

     یک روز است که نیستی

 

ولی

خانه را خاک گرفته

ظرفیت

 

شوقش

شوق قدیمی داشتن کفش نو است

 

هزارپا که نیستیم

 

بیا همدیگر را

     کمتر ببینیم

همراهی

 

بی آنکه ترسیده باشم

فریادی زدم

چندگامی عقب رفتم

 

بی آنکه چیزی چیده باشم

از جالیز

    رفتم

 

این گونه شاد کردم

               مترسک را

واژه

 

شاعر زیر باران

رو به آسمان سرود :

 

چگونه فقط با یک واژه

این همه شعر می گویی ؟

بخواب هلیا ...

 

نادر ابراهیمی هم ...

... اولین یادداشتم در سال ۸۷ در وبلاگ دیگرم : 30نا - دلواپسی های من ضربدر 87 از دلواپسی ام برای نادر ابراهیمی حکایت داشت ...

و حالا مردی که دوست می داشتم ، دیگر نیست ...

و ... دستمالهای مرطوب تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند ...

تنها

 

نه زبان هم را می فهمیم

نه نگاه هم را می بینیم

 

تنها وجه اشتراک ما

وجه رایج کشور است

شمع

 

تا همیشه روشن باشد

آنجا که خفته ای

سه گلدان شمعدانی می گذارم

 

یادت نرود

باران به موقع ببارد

همزاد

 

با تو به دنیا آمده بود

کوچک

 

برای همراهی ات

دست که بر شانه ات گذاشت

دیگر برای خودش مرگی شده بود

آهوی تمام !

 

به لطف دوستان با اتمام نمایشگاه کتاب ، آهوی ناتمام ما هم  تمام شد .

شرمندگی ماند برای من و اوضاع خراب پخش کتاب در سایر شهرها ...

از ناشر قول گرفته ام در چاپ دوم کتاب بیشتر کتابها برای شهرستانها ارسال شوند ... تا چه پیش آید ...

ممنون از لطف شما عزیزان  

آهوی ناتمام

 

به تمام دوستانی که بنده را مورد لطف خود قرار داده اند ، سلام عرض می کنم .

با توجه به وضعیت نا به سامان پخش کتاب ، به اطلاع دوستان ساکن شهرستانها ، که پیگیر تهیه کتاب آهوی ناتمام بودند میرسانم  :

۱ -  امیدوارم امکان دیدار در نمایشگاه کتاب فراهم آید

۲ - آهوی ناتمام در غرفه انجمن شاعران ایران ( دفتر شعر جوان - راهرو ۱۱ ) و انتشارات آوای کلار ( راهرو ۱ ) موجود است

۳ - خودم هم شنبه ( ۱۴ / ۲ ) و دوشنبه ( ۱۶ / ۲ ) در خدمت شما عزیزان هستم