شبانه
رهگیر رویاهایش نمی شوی
صبح
شقایقی را می بوسید
وبعد
لب برکه ای
پاهایش در نوازش آب
بی آنکه بدانی
بارها نگاهش تا افقهای دور
رفت و برگشت
تا مثل هر پرنده مهاجری
با حلقه ای در دست
به آشیانش برگردد و
نغمه هایش را
برای تو بخواند .
با تو به دنیا آمده بود
کوچک
برای همراهی ات
دست که بر شانه ات گذاشت
دیگر برای خودش مرگی شده بود
مثل زندگی
خسته از آمد و رفت این همه مسافر
از بدو تولدش
در ایستگاه
فقط ایستگاه است
که ایستاده
با همان دستان و پاهای چوبین
پینوکیو منم
با منطقی کامل
با بندهای نادیدنی
ناگشودنی
امروز در تاریخ یک شمارش معکوس اتفاق افتاد : ۵ / ۶ / ۸۷
بعضی روزها تاریخ خاصی دارند . این را در ۷ / ۷ / ۷۷ در کتابی که برای همسرم خریده بودم نوشتم ...
از این تاریخ های خاص زیاد اتفاق افتاده و بازهم پیش میاد مثلا همین ماه آینده : ۷ / ۸ / ۸۷ یا سال آینده ۸ / ۸/ ۸۸
چینی ها به این اعداد اعتقاد خاصی دارند ، مثلا لحظه شروع المپیک پکن ۸ و ۸ دقیقه و ۸ ثانیه روز ۸ ماه ۸ سال ۲۰۰۸ بود .
کاش می شد برای روزهای خاص و لحظات خاص برنامه ریزی درست و حسابی کرد . امروز برای من چه فرقی با روزهای دیگه داشت ؟ فقط نوشتن این مطلب و یادآوری به خودم و دوستانم که :
... و بدینسان
هزاره تا هزاره
بی هیچ قدمی گذشت
و نام هر هزاره را " روز " گذاشتیم ...
در این بازی
همیشه برنده
منم
در دو دست تو
همیشه گل بوده
هر دو دست من
پوچ
انتظار زیادی ندارم
فقط
کاری کن
زمین سریعتر بچرخد
یا زمان انتظار مرا
کم کن
درکم کن
کمکم کن
تنها
یک روز است که نیستی
ولی
خانه را خاک گرفته
شوقش
شوق قدیمی داشتن کفش نو است
هزارپا که نیستیم
بیا همدیگر را
کمتر ببینیم
بی آنکه ترسیده باشم
فریادی زدم
چندگامی عقب رفتم
بی آنکه چیزی چیده باشم
از جالیز
رفتم
این گونه شاد کردم
مترسک را
شاعر زیر باران
رو به آسمان سرود :
چگونه فقط با یک واژه
این همه شعر می گویی ؟
نادر ابراهیمی هم ...
... اولین یادداشتم در سال ۸۷ در وبلاگ دیگرم : 30نا - دلواپسی های من ضربدر 87 از دلواپسی ام برای نادر ابراهیمی حکایت داشت ...
و حالا مردی که دوست می داشتم ، دیگر نیست ...
و ... دستمالهای مرطوب تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند ...
نه زبان هم را می فهمیم
نه نگاه هم را می بینیم
تنها وجه اشتراک ما
وجه رایج کشور است
تا همیشه روشن باشد
آنجا که خفته ای
سه گلدان شمعدانی می گذارم
یادت نرود
باران به موقع ببارد
با تو به دنیا آمده بود
کوچک
برای همراهی ات
دست که بر شانه ات گذاشت
دیگر برای خودش مرگی شده بود
به لطف دوستان با اتمام نمایشگاه کتاب ، آهوی ناتمام ما هم تمام شد .
شرمندگی ماند برای من و اوضاع خراب پخش کتاب در سایر شهرها ...
از ناشر قول گرفته ام در چاپ دوم کتاب بیشتر کتابها برای شهرستانها ارسال شوند ... تا چه پیش آید ...
ممنون از لطف شما عزیزان
به تمام دوستانی که بنده را مورد لطف خود قرار داده اند ، سلام عرض می کنم .
با توجه به وضعیت نا به سامان پخش کتاب ، به اطلاع دوستان ساکن شهرستانها ، که پیگیر تهیه کتاب آهوی ناتمام بودند میرسانم :
۱ - امیدوارم امکان دیدار در نمایشگاه کتاب فراهم آید
۲ - آهوی ناتمام در غرفه انجمن شاعران ایران ( دفتر شعر جوان - راهرو ۱۱ ) و انتشارات آوای کلار ( راهرو ۱ ) موجود است
۳ - خودم هم شنبه ( ۱۴ / ۲ ) و دوشنبه ( ۱۶ / ۲ ) در خدمت شما عزیزان هستم